جنگهای نیابتی خاورمیانه را تمام کنید/ گزارشی از فارین پالیسی
شفقنا آینده- درباره سیاستهای آمریکا در خاورمیانه، از دوران «جنگ با تروریسم» جورج بوش به این سو، تا همین «فشار حداکثری به جمهوری اسلامی ایران» انتقادات زیادی وجود دارد. انتقاداتی که قایل بر این موضوع مهم هستند که به رغم اینکه ایالات متحده به بهانه ایجاد ثبات و آرامش در منطقه و نبرد با تروریسم حضور نیروهایش را در خاورمیانه توجیه میکند، اما در اصل خود این ابرقدرت عامل تمام یا حداقل بخش اعظمی از مشکلات و ناآرامیهای این منطقه است و برای رفع این مشکلات بیش از هر چیزی باید به خود و سیاستهایش تامل کرده و در آنها تجدیدنظری اساسی صورت دهد.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا از فارین پالیسی؛ الکساندرا اشتارک که بیشتر با عنوان پژوهشگر ارشد اندیشکده آمریکای نوین شناخته میشود، درباره شرایط حال حاضر خاورمیانه بر این باور است که «ایالات متحده باید متحدینش را در خاورمیانه به سویی هدایت کند که بیثباتی در این منطقه به پایان رسیده و تتمه ثبات پابرجا بماند. البته این امر مقدور و ممکن نمیشود، مگر با پایان بخشیدن به یک سیاست شکستخورده. سیاستی که آن را میتوان در جمله “به راه انداختن جنگهای نیابتی” خلاصه کرد- که باعث بیثباتی، تروریسم و دوقطبی شدن جوامع خاورمیانه شده است.
الکساندرا اشتارک در این مطلب با اشاره به اینکه «به رغم سیاستهای متفاوت دولتهای جورج دبلیو. بوش، باراک اوباما و دونالد ترامپ؛ تمام این دولتها سعی کردهاند منافع و اهداف امنیتی آمریکا را در خاورمیانه متوازن کنند» به اهداف ایالات متحده در منطقه پرداخته که اصلیترینشان در سالهای اخیر کاهش خطر حمله تروریستی به خاک آمریکا، نابود کردن فوری و آنی القاعده و داعش، و البته وارد آوردن فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی ایران بوده است. او در ادامه به سیاستهایی پرداخته که رویکرد سالهای اخیر آمریکا را در منطقه موجب شده است: «در عین حال دولتهای آمریکا این را نیز میدانستند که به کار بستن حداکثر منابع برای پیگیری این اهداف مقدور نیست.
بعد از حمله فاجعهبار به عراق که باعث شد آمریکا در این باتلاق گیر کند، سیاستسازان آمریکا متوجه شدند که باید در قیاس با گذشته مسیر متفاوتی پیش بگیرند و حالا نتایج این تصمیمات را در منطقه میبینیم. تصمیماتی که فارغ از تفاوتها و شباهتهای دولتهای گوناگون آمریکا، کمابیش یکسان بوده: قدرتمند کردن بازیگران محلی– از طریق حمایت نیروهای عملیات ویژه ایالات متحده، آموزش، انتقال تسلیحات، همکاریهای اطلاعاتی و نظایر آن– با این هدف که این بازیگران محلی در جنگهایی که آمریکاییها نمیخواهند یا نمیتوانند در آن وارد شوند، به جای آمریکا بجنگند. در خاورمیانه این سیاست به معنای مسلح کردن بازیگران نیابتی در سوریه، و البته قدرتمند کردن همکاریهای امنیتی در یمن و لیبی بوده است».
در ادامه با اشاره به اینکه «آمریکا در رسیدن به اهدافش از طریق جنگهای نیابتی موفقیت چندانی نداشته و حتی گاه تلاشهای این کشور به نتیجه عکس هم رسیده» آمده که «کسانی که به سیاست آمریکا در خاورمیانه انتقاد دارند، روی “اتمام جنگهای بیپایان” فوکوس کردهاند. این یک گام مهم انتقادی است، اما سیاست آمریکا باید ورای پایان بخشیدن به این جنگها باشد. در واقع باید بدانیم که سیاست رویکرد نیابتی به خاورمیانه شکست خورده و حالا زمان فوکوس بر استراتژی جدیدی است که باید تمرکزش بر دیپلماسی و توسعه باشد. اگر این اتفاق بیفتد، این اطمینان ایجاد خواهد شد که دیگر قرار نیست شاهد تکرار جنگها به شکلهای جدیدی باشیم و آمریکا هم دوباره وارد این ماجراها نخواهد شد».
الکساندرا اشتارک نوشته: «تحقیقات من حکایت از این میکند که همکاران امنیتی منطقهای ایالات متحده، به خصوص شیخنشینهای خلیج فارس، تا حدی به کمبودهای رویکردشان به جنگ نیابتی واقف شدهاند. بعد از وقوع بهار عربی در سال ۲۰۱۱، قطر، امارات متحده عربی و عربستان سعودی، فرصت را مساعد دیدند تا با استفاده از بیثباتی منطقه نفوذشان را افزایش داده و به جای رژیمهای مخالفشان از رژیمهایی با روابط دوستانهتر حمایت کنند. اما برخلاف امیدواریشان به کسب پیروزیهای سریع در لیبی و سوریه، در این سرزمینها گرفتار باتلاقهایی پیچیده شدند که چشمانداز امیدوارکنندهای از پیروزی هم در آن دیده نمیشد. برای رهایی از آن، این کشورها به عنوان اسپانسرهای نیابتی، باعث شدند منازعات محلی به جنگهای بیثبات کننده منطقهای تبدیل شوند. جنگهایی که نتیجهشان آوارگی و بیخانمانی بیشمار مردم ساکن در این مناطق، و دشواریهای سیاسی در سرزمینهایی شد که این پناهندگان در آن وارد میشدند.
در لیبی و یک سری سرزمینهای دیگر، نبردهای نیابتی نه تنها تبعات ویرانگری برای اهداف استراتژیک آمریکا در محدود کردن نفوذ ایران داشته، بلکه با به جا گذاشتن تاثیرات ویرانگر و پیچیده سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، موجب طولانیتر شدن تنشها و این نیز به نوبه خود باعث باز شدن پای شرکای امنیتی آمریکا به این نبردها شده و همین هم امنیت این کشورها را کمتر کرده است . این رویکرد همچنین اجازه خروج دولتهای آمریکا از منطقه را هم گرفته است. و حتی بدتر؛ از سال ۲۰۱۴ به این سو موجب بازگشت به عراق برای نبرد با داعش، و پشتیبانی از ائتلاف عربستان سعودی در جنگ یمن شده است. بگذریم از ماجراهای لیبی و درگیریهایی که بعد از سقوط قذافی در این کشور درگرفته و پای بیشتر قدرتهای منطقهای نیز به نوعی به آن باز شده است.
در نتیجه سیاستهای آمریکاست که حوثیهای یمن که یک گروه شورشی مورد حمایت حداقلی جمهوری اسلامی ایران بودند، حالا دیگر میتوانند با موشکهای بالستیک به ریاض حمله کنند. در عین حال این درگیری به نفع القاعده هم بوده؛ که با برقراری ارتباط و توافقات پنهان با نیروهای ائتلاف سعودی در یمن، توانسته بخشی از تسلیحاتی را که به عربستان سعودی و امارات متحده عربی فروخته میشود، در اختیار جنگجویانش قرار دهد.
این تبعات و عواقب ویرانگر، تازه بدون لحاظ کردن مرگومیر و آسیبهای انسانی این درگیریهاست؛ که این خود پیامدهایی ماندگار و غیرقابل پیشبینی خواهد داشت و ایالات متحده آمریکا نمیتواند خود را از این پیامدها کنار بکشد. در واقع این نبردها باعث بیثباتی، تقویت تروریسم و عصبی و متشنج و دو قطبی شدن جوامع شده، تا حدی که این هراس وجود دارد که این مسایل با رسیدن به یک نقطه غیرقابل برگشت، نه تنها کاهش نیابد، که حتی به جاهای دیگر نیز سرایت کند.
آمریکا برای فایق آمدن بر این میراث نامیمون شکستخورده، باید رویکرد دیگری در منطقه پی گرفته و تمرکزش را بر دیپلماسی قرار دهد. تاریخ نشان داده این نوع رویکرد به مسایل منطقه میتواند مانع از جنگها و تلفات. بسیاری شود. مثلا در دهه شصت و در جریان حمله مصر به یمن، دولتهای کندی و لیندون جانسون با همین رویکرد توانستند مانع از عکسالعمل عربستان سعودی شوند. یا در همین جنگ یمن هم در لحظاتی شاهد همین اتفاق بودهایم و مثلا اوباما توانسته امارات را از حمله به حدیده بازدارد. البته متاسفانه این فشارها، چه در دولت اوباما و چه در دوره ترامپ مستمر نبودند و آمریکا بیشتر نگران روابطش با عربستان و امارات بود، تا صلح.
انتهای پیام
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.